مجسمه «ناممکن» و حل یک معمای باستانی
تاریخ انتشار: ۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲ | کد خبر: ۳۷۶۷۲۷۳۵
طبق گفته یک محقق، راز مجسمه "ناممکن" مصر باستان که در آن دو فرد دیده میشوند که یکی از آنها فرعون است، ممکن است به زودی رمزگشایی شود.
به گزارش خبرآنلاین به نقل از livescience، این مجسمه که بر روی سنگ آهک حکاکی شده، فرعونی را به تصویر میکشد که روی دامان فرد دیگری که زانو زده، نشسته است. مجسمه فرعون در ابعاد و سایز واقعی نیست و تاجی بر سر دارد که گاهی تاج جنگی نامیده میشود و یک مار بر آن نقش بسته است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
چرا ناممکن؟ در مجسمههای یافت شده از مصر باستان، فرعونها در کنار افراد غیرسلطنتی به تصویر کشیده نمیشدند. مارگارت مایتلند، متصدی اصلی بخش مدیترانه باستان در موزه ملی اسکاتلند، در مقاله منتشره در کتاب خود به این نکته اشاره کرده که حضور یک فرد غیرسلطنتی در کنار فرعون، باعث شده تا این مجسمه "ناممکن" به نظر برسد.
مایتلند با انجام این تحقیقات به دنبال آن بود تا ببیند که این مجسمه متعلق به کدام منطقه از مصر است و دریافت که این مجسمه در دهه ۱۸۵۰ توسط تیمی تحقیقاتی زیرنظر الکساندر هنری رایند، باستانشناس اسکاتلندی در دیر المدینه، در سایتی نزدیک دره پادشاهان حفاری شده. طبق گفته او، مردم باستانی که در دیرالمدینه زندگی میکردند، مسئولیت ساخت مقبره برای فراعنه را برعهده داشتند.
او در کنار آنالیز دیگر مجسمههای یافت شده در دیر المدینه، سوابق تاریخی باستانی و دیگر بقایای باستانشناسی این منطقه را مورد تجزیه و تحلیل قرار داد و دریافت که برخی افراد ارشد در دیر المدینه این اجازه را داشتند که فرعون را به گونهای به تصویر بکشند که برای افراد ساکن در دیگر مناطق مصر مجاز نبود.
در زمان سلطنت رامسس دوم (حدود سال ۱۲۷۹ قبل از میلاد تا ۱۲۱۳ قبل از میلاد مسیح)، پرستش فرعون و ساخت مجسمههایی که او را به تصویر میکشند، اقدامی بود که مورد تشویق خانواده سلطنتی قرار میگرفت.
مایتلند در کتابش نوشته: «با در نظر داشتن نقش اساسی صنعتگران در ساخت مقبرههای سلطنتی و اهمیت تدفین پادشاهان در نظام سیاسی مصر، مهم بود تا ثبات ساختار اجتماعی حاکم بر دیر المدینه با تقویت فداکاری نسبت به شاه حفظ شود.» به بیانی دیگر، حتی اگر عموم مصریان از ساخت مجسمه فرعون در کنار افراد غیر سلطنتی منع میشدند، در آن زمان و مکان مشخص، این اتفاق رخ داده.
در ادامه این نوشته میخوانیم: «فرعونی که در مجسمه به تصویر کشیده شده، احتمالا مجسمه رامسس دوم است و فردی که پشت سر او زانو زده، احتمال راموس، یکی از کاتبان ارشدی است که رهبری اجتماع را عهدهدار بوده.»
مایتلند به این نکته اشاره کرد که سرنخ بزرگی، به تشخیص هویت راموس کمک کرده. او یک تاج گل به سر دارد که به ندرت چنین وسیلهای در بین مردان مصر باستان رویت میشده. تحقیقات مایتلند حاکی از آن است که یک مجسمه چوبی در دیر المدینه وجود دارد که در آن راموس را در حالی که تاج گلی بر روی سرش قرار دارد میبینیم. البته این تفسیر با تفاسیر دیگر باستان شناسان جور در نمیآید.
بتسی برایان، استاد مطالعات خاور نزدیک در دانشگاه جان هاپکینز که در این پروژه تحقیقاتی مشارکت نداشته، موافق است که در این مجسمه، مردی را در کنار مجسمه فرعون میبینیم. از دید او، اگر چه ممکن است این فرعون، رامسس دوم باشد، ولی به احتمال بیشتر تصویری از آمنهوتپ اول (پادشاه مصر در بین سالهای ۱۵۲۵ قبل از میلاد تا ۱۵۰۴ قبل از میلاد مسیح) است.
برایان در این باره گفته: آمنهوتپ، " خدای حامی دیرالمدینه" بود. به علاوه این فرعون ممکن است تبدیل به خدای مصر باستان شده باشد که این اتفاق تنها بعد از مرگ او رخ میدهد. این بدان معناست که اگر این مجسمه در طول دوران حیات و پادشاهی رامسس دوم ساخته شده باشد، مردم دیر المدینه احتمالا یک فرعون در گذشته، مثل آمنهوتپ اول را برای به تصویر کشیدن انتخاب کرده بودند.
منبع: فرارو
کلیدواژه: مجسمه قبل از میلاد مصر باستان رامسس دوم
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت fararu.com دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فرارو» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۷۶۷۲۷۳۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
معمای اتوبان
مکانیک هم با پلیس تماس میگیرد و سرگرد اصلانی وهمکارانش به محل کشف جسد میرسند.مردم هم با دیدن آمبولانس و ماشین پلیس کنجکاو شده و در محل موردنظر تجمع میکنند.دکترکه یکی ازرفقای سرگرداست، دربررسیهای اولیه متوجه میشود جسد متعلق به زنی شصت و چند ساله است که خفهشده و حدود دو ماه از مرگش میگذرد.جسد برای ادامه بررسیها به پزشکیقانونی منتقل میشود.ادامه داستان...
سرگرد گزارشی را که دکتر برایش در منزل آورده بود با دقت مطالعه کرد. در گزارش ذکر شده بود مقتول زنی ۶۲ ساله است که حدود دو ماه قبل با روسری خودش خفهشده و خیلی ناشیانه دفن گردیده بود. سرگرد از همکارش خواست که تحقیقات را برای شناسایی زن آغاز کنند. هنوز چند ساعتی نگذشته بود که محمدی، همکار سرگرد با او تماس گرفت و گفت هویت مقتول شناسایی شده است. سرگرد خودش را بهسرعت به آگاهی رساند. محمدی در اتاق سرگرد منتظر بود که با دیدن او از پشت لپتاپ بلند شد، ادای احترام کرد و گفت: قربان! حدود دو ماه قبل خانمی به آگاهی مراجعه کرده و گفته مادرش گم شده است. مشخصاتی که از مادرش ثبت کرده، شباهتهای زیادی با مقتول دارد. با این حال باهاشون تماس گرفتم تا برای شناسایی بیان.
سرگرد گفت: آفرین محمدی. داری راه میفتی.
محمدی لبخند زد و گفت: باعث افتخاره وقتی شما ازم تعریف میکنی.
محمدی گفت: ممکنه کار دراکولا باشه؟
سرگرد گفت: بالاخره میفهمیم.
سرگرد و محمدی به سمت پزشکیقانونی حرکت کردند. در بین راه دکتر با سرگرد تماس گرفت و گفت که دختر مقتول او را شناسایی کرده اما حالش بد شده و به اورژانس خبر داده تا او را به بیمارستان منتقل کنند. دکتر نشانی بیمارستان را به سرگرد داد و هر دو به سمت بیمارستان رفتند. خانم جوانی روی تخت خوابیده و بیقراری میکرد. سرگرد در زد و به اتفاق همکارش محمدی وارد اتاق شدند. همسر زن هم کنار تخت نشسته بود و سعی میکرد او را آرام کند.
سرگرد گوشهای ایستاد و گفت: تسلیت میگم خانم بهاری. میدونم در شرایط خوبی نیستین. اما برای پیدا کردن قاتل به کمک شما نیاز داریم.
زن همچنان گریه میکرد. همسر خانم بهاری با سرگرد دست داد و بابت تسلیت به همسرش تشکر کرد و گفت: نسرین اصلا حالش خوب نیست. ممکنه جسارتا بزارین برای بعد؟
سرگرد میخواست به او پاسخی بدهد که نسرین بهاری در حالی که اشکهایش را پاک میکرد گفت: هر سوالی دارین بپرسین. میخوام قاتل مادرم زود پیدا بشه.
سرگرد پرسید: چه زمانی متوجه شدین مادرتون گم شده؟
نسرین گفت: حدود دو ماه پیش بود که خبر گم شدن مادرم رو به کلانتری دادم. مادرم عادت داشت جمعهها مارو دعوت کنه برای ناهار بریم خونش. آخه از وقتی خواهرم رفت آلمان، مادرم خیلی تنها شد. مدام به همدیگه سر میزدیم. مادرم همیشه پنجشنبه به من زنگ میزد و میپرسید ناهار چی دوست داریم درست کنه. اما اون روز زنگ نزد. من تماس گرفتم اما جواب نداد. نگرانش شدم. چون شوهرم سر کار بود، من خودم رفتم خونش. آخه من کلید خونه مادرم رو دارم. در رو باز کردم اما خونه نبود. تا شب منتظر موندم. با خودم گفتم شاید رفته خرید اما نیومد. منم سریع رفتم کلانتری و ماجرارو تعریف کردم.
«مادرتون فراموشی نداشت؟»
نسرین کمی مکث کرد و گفت: نه، مادر من مدام کتاب میخوند و جدول حل میکرد. مغزش مثل ساعت بود. حتی حواسش از من بیشتر جمع بود.
سرگرد پرسید: اون روزی که خبر مفقودی مادرتون رو دادین، با مورد مشکوکی روبهرو نشدین؟
نسرین گفت: نه مثلا چی؟
«مثل اینکه خونه به هم ریخته باشه. یا اینکه یه چیزی سر جاش نباشه.»
نسرین کمی فکر کرد و گفت: نه، چیزی یادم نمیاد.
«خواهرتون چند وقته رفته آلمان؟»
- شش ماهی هست برای ادامه تحصیل رفته. حالا نمیدونم چطوری به اون خبر بدم.
سرگرد رو به همسر نسرین کرد و گفت: آقای...
مرد گفت: مرتضوی هستم.
سرگرد پرسید: شغل شما چیه؟
مرد گفت: من کارمند بیمهام.
«شما از چه زمانی متوجه شدین مادر همسرتون گم شده؟»
- خانمم تماس گرفت و خبر داد.
«مزاحم استراحتتون نمیشم. فقط اینکه از تهران خارج نشین. ممکنه سوالاتی بازم پیش بیاد.»
سرگرد و همکارش از بیمارستان خارج شدند. محمدی رانندگی میکرد و سرگرد در فکر فرورفته بود.
محمدی پرسید: به نظر با پرونده پیچیدهای روبهرو هستیم.
سرگرد حرفی نزد و سرش را به علامت تایید تکان داد. محمدی گفت: به نظرتون با یه قاتل حرفهای یا زنجیرهای روبهرو هستیم؟
سرگرد گفت: نه اتفاقا به نظر خیلی ناشی میاد.
محمدی گفت: آخه مثل مقتولین پرونده دراکولا خفه شده.
سرگرد گفت: شاید میخواد ذهن مارو منحرف کنه. چون دراکولا اینقدر ناشیانه قربانیهاشو دفن نکرده.
محمدی گفت: یعنی یه نفر داره ادای دراکولا رو درمیاره؟
سرگرد حرفی نزد. محمدی او را به منزلش رساند و رفت. سرگرد کتش را روی مبل انداخت، لپتاپ و پروندههایش را روی میز گذاشت و آنها را بررسی کرد. برای خودش نیمرو درست کرد و پشت میز کارش شام خورد. نیمههای شب هم همانجا خوابید. صبح با صدای زنگ موبایلش بیدار شد. به ساعت مچیاش نگاه کرد. ساعت ۱۰ بود. سریع از جا پرید و تلفنش را جواب داد. محمدی بود. تلفنی به او خبر داد که جسد زن دیگری پیدا شده است. سرگرد سریع خودش را به آگاهی رساند. زن ۷۰ سالهای با روسری خفه شده و در اتوبان رها شده بود.
محمدی گفت: کار دراکولاست؟
سرگرد گفت: باید بررسی کنیم. دکتر گزارش رو آماده کرده؟
- تا چند دقیقه دیگه براتون ایمیل میکنه.
سرگرد پشت کامپیوتر نشست و گفت: هویت جسد مشخص شده؟
محمدی گفت: بله. خانم رشوند، ۷۰ ساله که دیشب جسدش توی اتوبان پیدا شده. یه پسر داره که معتاده و چند ماهه توی کمپ هست.
سرگرد گفت: چطور شناسایی شده؟
محمدی گفت: توی جیبش کارت شناسایی داشته اما چیزی همراهش نبوده. انگار قاتل میخواسته که ما خیلی زود مقتول رو پیدا و شناسایی کنیم. فکر کنم این بار دراکولا روش کارشو عوض کرده.
سرگرد از روی صندلیاش بلند شد و در اتاق قدم زد. کنار پنجره رفت و به بیرون خیره شد.